خوشــــــــــبختی داشتن کســـــی است
که بیشـــتر از خـــودش
تــ ــ ــ ــ ــو را بــخواهد
...
و
بیشـــتر از تــ ـ ـ ـ ـــو
هیـــــ♥ــــــچ نخواهد
و
تــــــ♥ــــو ...
برایش تـــ ــ ــ ــمام زندگی باشی ...
تنهایی یک پسر
خوشــــــــــبختی داشتن کســـــی است
که بیشـــتر از خـــودش
تــ ــ ــ ــ ــو را بــخواهد
...
و
بیشـــتر از تــ ـ ـ ـ ـــو
هیـــــ♥ــــــچ نخواهد
و
تــــــ♥ــــو ...
برایش تـــ ــ ــ ــمام زندگی باشی ...
سرگرمی ام شده گرفتنِ فال حافظ و من خسته از جواب های تکراری :
“غم تمام می شود”
“غصه نخور”
“مشکلات حل می شود ”
و …
دلم می گیرد ، چرا حافظ نمی داند بی او هیچ چیز تمامی ندارد جز این زندگی ؟!
من ارگ بــم و خشت به خشتم متلاشی
تو نقش جهان ، هر وجبت ترمه و کاشی
این تاول و تبخال و دهان سوختگیها
از آه زیــــاد است ، نــه از خوردن آشی
♥قشــــــنگے اینــــروزامـــــو
مدیـــــــون اون کـــــسیـــم کــــهـــ تنهــــــام گـذاشـــــت♥
✔باعثـــ شــــد یــــهــ فرشـــــته بیاد تــــو زندگیـــــم✔
✘پســــ بـــدون ناراحــــت ک نیســـــتم هیـــــــچ✘
♥خیلیـــــــم شادوخــــــوشبختـــــم♥
NO KAHS
هـــوا را هــــرچــقدر نفــــس بکــشـــے
بـاز هـم بـــراے کـشـــیدنـش بـال بـال میـزنـے
مــثــل تــــــــــو
کـــه هـرچـــقدر کــه باشـــے
بـاز بــاید بـاشـــــے
میفــهمــے چــــهـ میگـــویـــم
بــــودنــــت مــــهـّـــم اســــــت
دلـــ مــن نازُکـــ است یــا چشمان تــو تیــــــز
هَـر گــاه نگــاهبہ تــومیــدوزَم
بنــدِ دلم پــاره مے شَود
خیلی ها هستند
که تو نیستی...
نمی شود جای خالی ات را نفس کشید ...
من برای فراموش کردن آفریده نشده ام .
این را از من بفهمی کافیست ...
" تــــو " که باشي....
معجزه اي در من رخ ميدهد...
به نام " آرامـــــــــــــش "
هميــــــشه کنارم بـــاش نـــازنينــــــــم ...
قرص هایم امشب . . .
آلزایمر گرفته اند . . .
یادشان رفته است که . . .
خواب آورند نه یادآور . . .
كیستی كه من
این گونه به اعتماد
نام خود را با تو می گویم،
كلید خانه ام را در دستت می گذارم،
نان شادیهایم را با تو قسمت می كنم،
به كنارت می نشینم و بر زانوی تو
این چنین آرام به خواب می روم؟
كیستی كه من این گونه به جد
در دیار رویاهای خویش با تو درنگ می كنم؟
احمد شاملو
باید فراموشت کنم چندیست تمرین می کنم
من می توانم ، می شود ، آرام تلقین می کنم
با عکسهای دیگری تا صبح صحبت می کنم
با آن اتاق خویش را بیهوده تزیین می کنم
سخت است اما می شود در نقش یک عاقل روم
شب نه دعایت می کنم نه صبح نفرین می کنم
حالم نه اصلا خوب نیست تا بعد بهتر می شود
فکری برای این دل تنهای غمگین می کنم
من می پذیرم رفته ای و بر نمی گردی همین
خود را برای درک این ، صد بار تحسین می کنم
از جنب و جوش افتاده ام ، دیگر نمی گویم به خود
وقتی عروسی می کند ، این می کنم آن می کنم
خوابم نمی آید ولی از ترس بیداری به زور
با لطف قرص قد نقل ، یک خواب رنگین می کنم
این درد زرد بی کسی بر شانه جا خوش کرده است
از روی عادت دوستی با بار سنگین می کنم
هر چه دعا کردم نشد شاید کسی آمین نگفت
حالا تقاضای دلی سرشار از آمین می کنم
یا می برم ، یا باز هم نقش شکستی تلخ را
در خاطرات تلخ خود با رنج آذین می کنم
حالا نه تو مال منی نه خواستی سهمت شوم
این مشکل من بود و هست ، در عشق گلچین می کنم
کم کم ز یادم می روی این روزگار و رسم اوست
این جمله را با تلخی اش صد بار تضمین می کنم
در پی یار شود پیر و به یارش نرسد
روز و شب منتظر لحظه ی موعود شود
دلخراش است که آخر به مرادش نرسد
در میان همه گل ها ، گل دلخواه خودش
خود بکارد ولی آخر به گلابش نرسد
جان گداز است که شب تا به سحر گریه کند
چه الیم است که معشوق به دادش نرسد
گریه دار است چو بینی دل عاشق خون است
خون به چشمش برسد هرکه به یارش نرسد